انسان محوری نه تنها در برابر طبیعت محوری قرار میگیرد که در مقابل سنت محوری نیز قرار دارد. حق آن است که ما در جهان قدیم با منظومه و مجموعهای سنتمحور روبروییم که سنت فینفسه ارزش محسوب میشود. در جهان جدید این ارزش به هم میخورد. مثالی بزنیم تا منظورمان را بهتر روشن کنیم. در مباحثهای که میان ابوحاتم رازی و زکریای رازی در مورد «قدمای خمسه» در میگیرد زکریای رازی از نظری پیروی میکند که پیشینیان بدان توجه نکرده بودند. ابوحاتم در جواب زکریا میگوید:
چگونه هوشمندی این فیلسوفان از درک مطلب ناتوان بوده و سخنان آنان اختلاف داشته است، در حالی که به گفتة تو آنان اهل اجتهاد بودند و هم خود را در نظر به فلسفه به کار میگرفتند تا جایی که دانشهای دقیق به دست آوردند و در آن دانشها به مهارت رسیدند. اینک تو برآنی که به کثرت نظر در آثار و نوشتههای آنان مطلبی را درک کردهای که آنان درک نکرده بودند. آنان پیشوای تواند (هُم لک أئمه) و تو از آنان تبعیت میکنی، زیرا از نوشتههای آنان تعلیم یافته و بر اصول آنان نظر داشتهای؟ چگونه ممکن است تابع، نسبت به متبوع برتر بوده و مأموم از امام در حکمت کاملتر باشد؟
ما در جهان جدید با آموزههایی روبرو هستیم که همه به انسان توجه دارند و غایت انسان به شمار میآید در حالی که پیش از آن سنت محوری - که جنبههای گوناگونی از فرهنگ محوری و هویت محوری تا تاریخ محوری و دین محوری دارد- غالب بوده است. واضح است که در یک فرهنگ انسان محور است که میتوانیم شاهد رویکرد جدید که نسبت به حقوق انسانی میرود باشیم و این اتفاقی است که در مدرنیته افتاده است.
علاوه بر این جهان جدید انسان را آنگونه که هست میپذیرد نه آنگونه که باید باشد. به قول بودلر مدرنیته یعنی پذیرفتن انسان آنگونه که موجود است. پذیرش جنبههای مثبت و منفی وجود آدمی توأمان از ویژگیهای مهم جهان جدید است. در اولین گام میتوان بر جایزالخطا بودن آدمی میتوان دست گذاشت. متوسط بودن آدمی از نگاهی به آن معنا است که آدمیان همه اشتباه میکنند اما این حق را دارند که اشتباه کنند. به معنای دیگر مجسمة حق و حق مجسم نزد کسی موجود نیست و همة انسانها از آن جهت که انسان هستند واجد و حامل حقوقی هستند.
در بعد انسان شناختی نیز متوسط دانستن انسان تبعات و آثار فراوان دارد به معنای دیگر دامنه و دایرة انسان بودن در این گستره بسی وسیعتر از قبل میشود. ما پیش از این با مجموعهای طرف هستیم که بسیاری از انسانها به دلایل گوناگون از دایره و گسترة انسانیت بیرون میافتادند ؛ پارهای از آنها به این دلیل که گونة خاصی فکر میکنند، پارهای دیگر بدان جهت که از نژاد خاصی هستند و گونة دیگر به این دلیل که از جنس فروتر به حساب میآیند. اینها تا حدود زیادی در جهان جدید تغییر میکنند و همانطور که ذکر آن رفت دایره و دامنه انسانیت بسی وسیع و گسترده میشود.به قولی: در این جهان هیچ کس به دلیل داشتن عقیدة خاصی از انسانیت نمیافتد و مستحق قتل و سلب حقوق نمیشود، مگر اینکه خود آدمیان به بیرون راندن او از جهان (اعدام) فتوا دهند آن هم نه به دلیل عقیدهاش، بلکه به دلیل کردهاش و پیداست که این رأی با رأی کلیسا منافات صریح داشت که کسان بسیاری را طرد و لعن و محکوم به قتل و مرگ میکرد.
اینها همه زمینه را برای توجة جدی به حقوق طبیعی و اینکه برای هیچ کس از پیش حق خاصی در نظر گرفته نشده است و همه از آن جهت که انسانند صاحب حق هستند فراهم میکند. تذکار نکتهای در این جا ضروری است: هنگامی که از تمایز جهان جدید و جهان قدیم سخن به میان میآید و ویژگیهایی را به این دو جهان نسبت میدهیم اولاً قصد برخورد ارزشی نداریم چرا که چه جهان قدیم و چه جهان جدید هریک دامنهای رنگی با فراز و فرودهای بسیاری را دارا هستند. ما در همین مقال و در انتهای سخن به پارهای از مهمترین انتقاداتی که به جهان جدید - و به تبع مقولة حقوق بشر - وارد است اشاراتی خواهیم داشت. ثانیاً آنچه مقصود و مراد ماست قاعده بودن خصیصه و ویژگیای در یک جهان و مستثنی بودن این ویژگی در جهان دیگر است. به همین جهت ما قایل به این نکته هستیم که بسیاری از حقوقی که در جهان جدید از آن سخن به میان میرود مواردی هستند که در جهان قدیم هم موجود بوده اند و هر چند در آن جهان قاعده نبودهاند ریشه بسیاری از آموزههای جدید را میتوان در آن جهان جستجو کرد.
نظر شما